دین و اندیشه

ماجرای امتحانی که آیت الله خزعلی از «کربلایی کاظم» حافظ قرآن گرفت

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: سبک زندگی به عنوان مجموعه به هم پیوسته‌ای از الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، برآمده از نظام معنایی متمایزی است که یک فرهنگ در یک جامعه انسانی ایجاد می‌کند؛ و از آن جایی که هیچکدام از جوامع بشری را نمی‌توان عاری از فرهنگ تصور کرد، بنابراین، می‌توان گفت تمام اجتماعات انسانی، از ابتدای تاریخ تا کنون دارای سبک زندگی خاص خود بوده و از الگوهای رفتاری متناسب با شاخص‌های فرهنگی خود برخوردار بوده‌اند.

پذیرش منفعلانه الگوهای رفتاری مبتنی بر فرهنگ غربی، برای جوامع مسلمان که خود در پرتو آموزه‌های اسلامی، توانایی تعریف و ترسیم سبک زندگی دینی و تبیین الگوهای متناسب با آن را دارند، شایسته نبوده و باید به اقتضای فرهنگ دینی خود، به سبک زندگی اسلامی روی آورند. به ویژه آنکه در چند دهه اخیر، ناکارآمدی تمدن سکولار غربی در پاسخ گویی به نیازهای چندبعدی انسان آشکار گردیده و رصد تحولات جاری در جهان نیز نشانه‌های افول و فرود این تمدن را نمایان ساخته است.بازخوانی آموزه‌های اسلام و ژرف اندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزه‌ها را برای فرهنگ سازی و ارائه الگوهای رفتاری مناسب نشان می‌دهد.قرآن که مهم‌ترین منبع آموزه‌های اسلامی به شمار می‌رود، سرشار از الگوهایی است که شیوه زیست مؤمنانه و مورد نظر اسلام را معرفی می‌کند؛ و در پرتو آیات آن، سیره پیامبر گرامی اسلام (نیز) به عنوان اسوه و نمونه عالی زندگی به تمام مسلمانان معرفی شده است.

یکی از مطالبی که بارها بحث مفصلی درباره‌اش انجام گرفته، قرب الهی و راه رسیدن به آن است که با استفاده از آیات و روایات و با استمداد از بحث‌های عقلی به این نتیجه می‌رسیم که تنها راه رسیدن به قرب الهی عبادت خداست. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح است که در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۳۰، مطابق با نوزدهم ربیع‌الثانی ۱۴۳۵ است پیرامون این موضوعات ارائه کرده‌اند. قسمت چهاردهم این سلسله مطالب تقدیم نگاهتان می‌شود:

در مطالب گذشته با اشاره به روایتی از حضرت عیسی علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام گفتیم که محبت خدا با محبت دنیا جمع نمی‌شود. حال این پرسش مطرح می‌شود که منظور از این کلام چیست؟ آیا منظور این است که نمی‌شود یک دل، دو محبت داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا محبت خدا با هیچ محبتی جمع نمی‌شود، یا منظور محبت کامل است که اگر به سرحد عشق برسد و کاملاً دل را فرابگیرد، دیگر جایی برای چیز دیگری باقی نمی‌ماند، یا منظور چیز دیگری است؟ آیا در دلی که مالامال از محبت خدا شده، هیچ محبت دیگری جا نمی‌گیرد، یا این‌گونه نیست و برخی از محبت‌ها با محبت خدا قابل جمع است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که محبت‌ها با هم تفاوت دارد و کم‌ترین ذره از برخی از محبت‌ها با محبت حقیقی به خدا قابل جمع نیست؛ انسان نمی‌تواند هم خدا را دوست بدارد و هم دشمن خدا را. این امر درباره انسان‌ها کمابیش ممکن است. انسان می‌تواند با دو نفر که با هم دشمن‌اند، اما هر کدام حسنی دارند، دوستی کند، اما در محبت خدا چنین چیزی ممکن نیست. خدا را نمی‌توان تفکیک کرد و گفت نصف او را دوست دارم و نصف دیگر را دوست ندارم. «ترکیب» از صفات سلبیه خداست و درباره او «جزء» معنا ندارد. خداوند حقیقت بسیطی است و همه کمالات را به نحو بساطت دارد، و محبت او با محبت دشمن او قابل جمع نیست. بنابراین کسی که خیال می‌کند این دو محبت را با هم دارد، اشتباه می‌کند؛ چنین کسی خدا را دوست ندارد و اصلاً او را نشناخته است.

محدوده مجاز محبت غیر

البته برخی از محبت‌ها با بعضی از مراتب محبت خدا قابل جمع است و آن در جایی است که آن محبت خود به خود تضادی با محبت خدا نداشته باشد، و به عبارت دیگر تضادشان بالعرض باشد. از این‌رو کسانی که اولین مراتب محبت خدا را دارند، می‌توانند اندکی آن‌ها را نیز دوست داشته باشند؛ البته به شرط آن‌که با محبت خدا تضاد نداشته و بر آن غلبه پیدا نکند؛ قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ .[۱] انسان می‌تواند پدر، مادر، فرزند، خانه و زندگی‌اش را به اندازه‌ای که بر محبت خدا غلبه نکند، دوست داشته باشد. اما اگر محبت خدا تکلیفی را به دوش انسان بیاورد و این محبت مانع انجام آن شود، دیگر مجاز نیست. مثال روشن آن در دفاع مقدس قابل مشاهده است. اگر با این‌که حضور در جبهه برای شخص خاصی تعین پیدا کرده است، دلبستگی به زن و فرزند مانع از انجام تکلیف شود، این دلبستگی بر محبت خدا غالب شده و مجاز نیست. این محبت با این‌که اصیل است، تا هنگامی‌که با محبت خداوند تضاد پیدا نکرده، مجاز است، ولی اگر تضاد پیدا کرد، محبت غیر بر محبت خدا غالب شده است و این را خدا اجازه نمی‌دهد.

محبت اولیای خداوند، لازمه محبت اوست

قسم دیگر محبت، محبتی است که نه تنها مجاز است، بلکه لازم است. این محبت از محبت خداوند قابل انفکاک نیست و اگر کسی خدا را دوست دارد، باید این محبت را نیز داشته باشد. این مسأله در امور عادی نیز جریان دارد و انسان هرکه را دوست دارد، افراد خانواده، دوستان، همکاران و معاشران او را نیز به خاطر او دوست می‌دارد. مثلاً برای ما در عصر حاضر، کسی محبوب‌تر از مقام معظم رهبری نیست؛ این است که لباس، خانه، کتاب و حتی تصویر ایشان را نیز دوست می‌داریم. این‌که انسان عکس محبوب را دوست دارد و روی چشم و قلب خود می‌گذارد و آن را می‌بوسد، به خاطر این است که این عکس به محبوب او انتساب دارد و او را نمایش می‌دهد. ارادت مردم به ضریحی که برای حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام ساخته شده بود به‌خاطر چوب، طلا و نقره آن نبود. این‌ها ارزشی ندارد و کسی برای آن سر و دست نمی‌شکند. اما همین چوب و فلزات وقتی عنوان ضریح سیدالشهدا علیه‌السلام را پیدا کرد، ارزش یافت و وقتی نگاه مردم به آن می‌افتاد، اشک از چشمانشان جاری می‌شد، و همه دیدید که از همین آهن و نقره چه کراماتی ظاهر شد و چقدر از حوائج مردم در طول مسیر حرکت تا کربلا برآورده شد و چه امراضی شفا داده شد. روشن است که همه این آثار شرفی است که این ضریح در اثر انتساب به سیدالشهدا پیدا کرده و نمی‌شود انسان سیدالشهدا را دوست بدارد، ولی ضریح او را دوست نداشته‌باشد. دوست داشتن یعنی همین.

این دوست‌داشتن مضمون همان شعر زیبایی است که به مجنون نسبت می‌دهند که می‌گوید: امر علی الدیار دیار لیلی / اقبّل ذا الجدار وذا الجدارا؛ وقتی به شهر لیلا رسیدم، دیوارهای آن را می‌بوسیدم. این دیوار، دیوار شهر لیلاست؛ اگر لیلا را دوست داری، باید دیوار شهرش را نیز دوست بداری. وما حب الدیار شغفن قلبی / ولکن حب من سکن الدیارا؛ من عاشق دیوار نیستم. آن را که در این شهر زندگی می‌کند دوست دارم، و لازمه‌اش این است که شهر او و حتی دیوارهای آن را نیز دوست بدارم. اگر کسی خدا را دوست می‌دارد، نمی‌تواند عزیزترین بندگان او را دوست نداشته باشد، و کسی که آن‌ها را دوست نداشته باشد، خدا را نیز دوست ندارد. چنین فردی دروغ می‌گوید که خدا را دوست دارد، بلکه چیزی در ذهنش بوده و خیال کرده که خداست و گفته است که دوستش می‌دارم. بنابراین کسی که عاشق پیغمیر اسلام و اهل‌بیت او نیست، نمی‌تواند بگوید خدا را دوست دارد؛ این شدنی نیست. مگر این‌که کسی آن‌ها را نشناسد و نداند که ایشان پیغمبر خدا و شریف‌ترین و عزیزترین بندگان او هستند. روشن است که این‌گونه محبت‌ها نه تنها مجاز، بلکه لازم است و از محبت خدا، انفکاک‌ناپذیر است.

البته باید توجه داشت که این محبت، محبت اصیل نیست. مجنون به‌خاطر خشت و گل، دیار لیلا را دوست نمی‌داشت. پرتو محبت لیلا بود که به در و دیوار شهر می‌تابید. این همان است و چیز دومی نیست. شما وقتی عشق به رهبر دارید، عکس ایشان را نیز دوست می‌دارید. این چیز دیگری نیست و همان عشق رهبر است که به این عکس نیز سرایت کرده است. محبت به اولیای خدا از این باب است و لذا نه‌تنها هیچ تضادی با محبت خدا ندارد، بلکه ضرورتاً باید باشد و اگر نباشد دروغ است.

الْمَرْءُ مَعَ‏ مَنْ‏ أَحَبَ

روایات بسیاری از فریقین دلالت بر این دارد که هر کس با کسی خواهد بود که دوستش دارد. حتی بابی در کتب روایی وجود دارد که مضمون مشترک همه آن‌ها این عبارت است: الْمَرْءُ مَعَ‏ مَنْ‏ أَحَبَ. ذیل یکی از این روایت‌ها آمده است: وَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَ‏ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه ؛‏[۲] اگر کسی سنگی را دوست بدارد، روز قیامت با همان سنگ محشور می‌شود. یعنی محبت، نوعی ارتباط بین روح انسان و محبوب ایجاد می‌کند که از هم انفکاک پیدا نمی‌کنند و بالاخره در عالم آخرت ظهور پیدا می‌کند. هنگامی‌که انسان یاد خدا می‌کند، خدا همنشین او می‌شود. حتی اگر کلمه‌ی خدا را روی کاغذ بنویسید، دیگر نمی‌توانید بی‌وضو به آن دست بزنید. کاغذ، کاغذ است و مرکب هم مرکب، و هیچ‌کدام نیز قداستی ندارند، اما وقتی آن‌را به این شکل نوشتید که نمایشی از خدا دارد و او را به یاد می‌آورد، چنان قداستی پیدا می‌کند که اگر بی‌وضو به آن دست بزنید، گناه کرده‌اید.

کربلایی کاظم و دیدن نور آیات

همه نام کربلایی کاظم را شنیده‌اید؛ روستایی بی‌سوادی که به صورت غیر عادی حافظ قرآن شده بود. حضرت آیت‌الله خزعلی می‌گفتند که من روی کاغذی دو «واو» نوشتم، که در هنگام نوشتن یکی از آن‌ها واوی از یکی از سوره‌های قرآن در نظر گرفته و به قصد آن نوشتم. کاغذ را به کربلایی کاظم نشان دادم و گفتم این‌جا چه می‌بینی؟ او سواد نداشت و اصلاً الفبا بلد نبود، ولی گفت: من نمی‌دانم چه نوشته‌ای، ولی این حرف نور دارد و آن یکی نور ندارد. درباره مرحوم آیت‌الله حائری رضوان‌الله‌علیه نیز نقل می‌کنند که کتاب جواهر را جلوی کربلایی کاظم گذاشتند و پرسیدند: چیزی از آن را می‌توانی بخوانی؟ پاسخ داده بود که نه آقا من سواد ندارم، ولی آیات و کلمات قرآن در آن کتاب را نشان داده و گفته بود این جاها نور دارد. بنابراین، عالم اسراری دارد که ممکن است ما درک نکنیم، اما حق نداریم، آن را نفی کنیم و گاهی خداوند یک چیزهایی را نشان می‌دهد که برای دیگران حجتی باشد و بفهمند که غیر از این مسائل مادی و بازیچه‌های دنیا خبرهای دیگری نیز هست.

در روایتی که فریقین [۳] آن را نقل کرده‌اند آمده است که جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَهِ وَکَانَ‏ یُعْجِبُنَا أَنْ یَأْتِیَ الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَهِ یَسْأَلُ النَّبِیَّ [۴] صلی‌الله‌علیه‌وآله‏؛ انس می‌گوید: روزی یک عرب بیابانی خدمت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آمد و گفت سؤالی دارم. برای ما خیلی جالب بود که عربی بیابانی نزد پیغمبر بیاید و بگوید سؤال دارم. همه گوش دادیم ببینیم چه می‌گوید. فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَی قِیَامُ السَّاعَهِ؟ پرسید چه وقت قیامت می‌شود؟ حضرت تأملی فرمودند و گفتند: الان وقت نماز است. نماز را می‌خوانیم، بعد از نماز بیا تا پاسخ‌ات را بدهم. حضرت پس از نماز، سراغ عرب بیابانی را گرفتند و او جلو آمد و گفت: من بودم که از قیامت سؤال کردم. حضرت فرمود: فَمَا أَعْدَدْتَ لَهَا؛ چه چیزی برای قیامت آماده کرده‌ای؟ تو که می‌پرسی قیامت چه زمانی است، برای قیامت چه حاضر کرده‌ای؟ حضرت با این کار خواستند او را متوجه کنند که آن‌چه مهم است و تو باید دنبال آن باشی، این است که کاری کنی در قیامت به دردت بخورد و فهمیدن زمان آن فایده‌ای برای تو ندارد. قَالَ وَاللَّهِ مَا أَعْدَدْتُ لَهَا مِنْ کَثِیر عَمَلٍ، صَلَاهٍ وَلَا صَوْم‏ إِلَّا أَنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛ گفت: به خدا قسم! من چیز قابل توجهی برای قیامت آماده نکرده‌ام. نه نمازی دارم و نه روزه‌ای. فقط یک چیز است و آن این‌که من خدا و پیغمبر را دوست می‌دارم. فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی‌الله‌علیه‌وآله الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ؛ هر کسی با محبوبش است؛ یعنی در قیامت تو با ما خواهی بود. انس می‌گوید مسلمانان بعد از اسلام از هیچ چیز به اندازه این مسأله خوشحال نشدند.

محبت اهل بیت؛ لازمه محبت خدا

در روایات دیگری صاحب کشف‌الغمه از عبدالله بن صامت، پسر برادر جناب ابوذر نقل می‌کند که: حدثنی ابوذر وَکَانَ صَفْوُهُ وَانْقِطَاعُهُ إِلَی‏ عَلِیٍ‏ وَأَهْلِ‏ هَذَا الْبَیْتِ .[۵] ایشان می‌گوید این جریان را ابوذر که علاقه خاصی به علی و اهل‌بیت علیهم‌السلام داشت برای من نقل کرد. قَالَ: قُلْتُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ إِنِّی أُحِبُّ أَقْوَاماً مَا أَبْلُغُ أَعْمَالَهُمْ. ابوذر می‌گوید: به پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله گفتم: کسانی هستند که من خیلی آن‌ها را دوست دارم، ولی کار آن‌ها را نمی‌توانم انجام بدهم. فَقَالَ یَا أَبَاذَرٍّ، الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَلَهُ مَا اکْتَسَبَ؛ پیغمبر فرمود: هر کس، با کسی است که او را دوست می‌دارد، اما هر کسی کار خودش را دارد و مزد خودش را می‌گیرد. همان طور که می‌بینید در این روایت عبارت وَلَهُ مَا اکْتَسَبَ آمده است و به این‌معناست که این‌که می‌گویم با آن‌ها هستی، به معنای مساوی بودن با آن‌ها در همه چیز نیست. با آن‌ها هستی و آن‌ها را می‌بینی، ولی هر کسی کار خودش را کرده و مزد خودش را دارد. سپس ابوذر آن اشخاص را معرفی می‌کند و می‌گوید: فَإِنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاهل‌بیت نَبِیِّهِ؛ من خدا، پیغمبر و اهل‌بیت پیغمبر را دوست دارم. و پیغمبر در پاسخ فرمودند: فَإِنَّکَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ؛ تو با هر که دوست داری خواهی بود. هنگامی‌که این گفت‌وگو انجام شد، برخی از افرادی که در این جلسه حضور داشتند، خوشحال شدند و به هیجان آمده و گفتند: فَإِنَّا نُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَمْ یَذْکُرُوا أَهْلَ بَیْتِهِ؛ ما نیز خدا و پیغمبر را دوست داریم، ولی اهل‌بیت را ذکر نکردند. حال شاید غرضی هم نداشتند و از آن‌جا که الله و رسول در قرآن زیاد در کنار هم آمده فقط این‌دو را ذکر کردند. ولی پیغمبر اکرم ناراحت شدند و فرمودند: أَیُّهَا النَّاسُ أَحِبُّوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَا یَغْدُوکُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِهِ؛ خدا را به خاطر نعمت‌هایش دوست بدارید. وَأَحِبُّونِی بِحُبِّ رَبِّی؛ اگر خدا را دوست دارید، باید محبوب خدا را نیز دوست داشته باشید؛ بنابر این باید مرا هم دوست داشته باشید. وَأَحِبُّوا أَهْلَ بَیْتِی بِحُبِّی؛ و از آن‌جا که من اهل بیتم را دوست می‌دارم، باید محبوب مرا نیز دوست بدارید.

این کلام تعریضی به گفته آن‌ها بود که گفتند ما خدا و رسول را دوست داریم و اهل‌بیت را ذکر نکردند. حضرت به آن‌ها تعلیم فرمود که شما نیز باید هرکه را من دوست می‌دارم، دوست بدارید: فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ رَجُلًا صَفَنَ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقَامِ صَائِماً وَرَاکِعاً وَسَاجِداً ثُمَّ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ غَیْرَ مُحِبٍّ لِأَهْلِ بَیْتِی لَمْ یَنْفَعْهُ ذَلِکَ؛ قسم به آن کسی که جان من به دست اوست، اگر کسی بین رکن و مقام که مقدس‌ترین جایی است که در مسجدالحرام وجود دارد عمری را به عبادت بگذراند و همه‌اش در حال روزه و رکوع و سجود باشد، ولی اهل‌بیت مرا دوست نداشته باشد، این عبادت‌ها برایش فایده‌ای ندارد. در این هنگام اصحاب متعجب شدند و گفتند مسأله جدی است؛ باید ببینیم این‌ها چه کسانی هستند. پرسیدند: یا رسول الله! کدام اهل‌بیت شما هستند که اگر کسی آن‌ها را دوست نداشته باشد، آن عبادت‌ها برایش فایده‌ای ندارد؟ قَالَ مَنْ أَجَابَ مِنْهُمْ دَعْوَتِی وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتِی وَمَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنِّی وَمِنْ لَحْمِی وَدَمِی؛ حضرت در پاسخ سه ویژگی نقل می‌کنند؛ اول این‌که او کسی است که دعوت مرا اجابت کرده است. دوم این‌که او همراه من نماز خوانده است و سوم این‌که خداوند او را از من و گوشت و خون من آفریده است. هنگامی‌که پیغمبر اکرم این ویژگی‌ها را بیان فرمودند، اصحاب فریاد زدند که ما نیز هم خدا، هم پیغمبر و هم اهل‌بیت او را دوست داریم. پس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: بَخْ بَخْ فَأَنْتُمْ إِذًا مِنْهُمْ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَلَهُ مَا اکْتَسَبَ به‌به خوب شد. حال که در شما نصاب محبت کامل شد، شما با آن‌ها خواهید بود. و باز این جمله الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ را تکرار فرمودند.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

بنابراین، همه محبت‌ها با محبت خدا منافی نیستند، و موارد آن متفاوت است. در مرتبه‌ای از محبت خدا، گونه‌ای از محبت غیر در حدی مجاز است و افراد عادی می‌توانند همراه محبت خدا، محبت برخی امور دنیا را نیز داشته باشند؛ البته به شرط این‌که این محبت مانع از انجام تکالیف واجب‌شان نشود. اما کسانی که مرتبه عالی محبت را دارند، اصلاً محبت غیر خدا در دلشان نمی‌گنجد و محبت خدا آن چنان دل آن‌ها را فرا می‌گیرد که جایی برای محبت دیگری نمی‌گذارد، مگر محبتی که فرع محبت خدا و لازمه محبت او باشد. این محبت مانع از محبت خدا نیست و تضادی با محبت او ندارد و حتی از محبت او انفکاک‌ناپذیر است.

وفقناالله وایاکم

[۱]. توبه، ۲۴.

[۲]. الأمالی (للصدوق)، ص ۲۱۰.

[۳]. جالب این‌که برخی از علمای شیعه آن را از انس که از اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است و نزد اهل تسنن بسیار مورد احترام است، نقل کرده‌اند.

[۴]. علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۳۹.

[۵]. الامالی (للصدوق)، ص ۶۳۲.

منبع : خبرگزاری مهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


نوشته های مشابه